سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیا پس از سرکشى روى به ما نهد ، چون ماده شتر بدخو که به بچه خود مهربان بود ، سپس این آیه را خواند « و مى‏خواهیم بر آنان که مردم ناتوانشان شمرده‏اند منّت نهیم و آنان را امامان و وارثان گردانیم . » [نهج البلاغه]
 
جمعه 102 اردیبهشت 8 , ساعت 6:49 عصر
پایان انتظار 39 ساله همرزم شهید آشوری «جانی بت اوشانا» + فیلم

همرزم شهید جانی بت اوشانا می‌گوید 39 سال دنبال جانی بودم تا امروز خبر آمدن پیکرش را در روزنامه خواندم.

به‌گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، بهرام ستاری، همرزم شهید جانی بت اوشنا در حاشیه مراسم وداع با پیکر شهید در گفت‌وگو با تسنیم گفت: 39 سال تنهایی یا به همراه برخی از اعضای خانواده جانی دنبالش گشتم، اما تا امروز حتی یک خبر هم از او نداشتم تا اینکه در روزنامه خواندم پیکرش تفحص شده است.

ستاری درباره آشنایی با شهید گفت: در سن 18 سالگی با جانی آشنا شدم؛ روزی که دفترچه اعزام به خدمت گرفتیم و برای انجام خدمت نظام وظیفه به پادگان 05 کرمان اعزام شدیم.

همرزم شهید تأکید کرد: از همان روز تا چند روز قبل از مفقودالاثری جانی همراه هم بودیم، بعد از دوره آموزشی از 05 کرمان به تیپ 55 هوابرد شیراز اعزام شدیم و از آنجا هم به جبهه‌ اعزام شدیم.

وی همچنین افزود: همراه با جانی در بسیار از جبهه‌ها حضور داشتیم؛ به این دلیل که تیپ 55 هوابرد شیراز به عنوان خط‌شکن عمل می‌کرد و هر چند وقت یکبار از خطی به خط دیگر جابه‌جا می‌شد که ما نیز همراه سایر اعضای تیپ بودیم. به عنوان مثال گیلانغرب، در استان خوزستان، شادگان، پل کرخه، آبادان، اهواز، دزفول، رامهرمز، رامشیر و اکثر مناطق جوب بودیم.

پیکر مطهر شهید آشوری مهمان ویژه برنامه "شب خاطره" حوزه هنری

ستاری درباره شخصیت شهید جانی بت اوشنا همچنین گفت: جانی پسر بسیار مهربانی بود و واقعا آسمانی بود. درطول دوره‌ای که با هم بودیم، هرگز ندیدم آزارش به کسی برسد یا کسی از او دلخور باشد. در طول دوره‌ای که از جانی خبری نداشتم درباره وی خاطرات بسیاری برای خانواده خودم تعریف کردم، تاجایی که نوه 8 ساله‌ام، دقیقاً او را می‌شناسد. بنابراین نه فقط من بلکه خانواده‌ام از همان سالی که جانی مفقود شد با او زندگی کردیم.

جانی گفت: ما نیامده‌ایم که در پادگان خدمت کنیم

ستاری درباره اراده خدمت جانی به کشورش نیز گفت: هنگامی که در پادگان شیراز بودیم، روز اعزام به سومار یکی از استوارهای پادگان کنار اتوبوس آمد و به شیشه زد و گفت: شما خط خوبی دارید، بنابراین می‌خواهیم از شما به عنوان منشی در پادگان استفاده کنیم. جانی یکباره گفت ما نیامده‌ایم که در پادگان خدمت کنیم. اینطور شد که به همراه جانی به خطوط جبهه اعزام شدیم و تا چند روز قبل از مفقودالاثر شدنش با هم بودیم، همسنگر بودیم، با هم می‌آمدیم مرخصی و می‌رفتیم منزل یکدیگر و خلاصه با هم زندگی کردیم.

ستاری گفت: یادم هست درباره مرخصی به جانی گفتم اینطوری جالب نیست. بیا جوری برنامه‌ریزی کنیم که یکی مرخصی باشد؛ وقتی برگشت، نفر بعدی مرخصی برود تا به این ترتیب خانواده احساس کنند که بیشتر کنارشان هستیم.

دریغ از یک خبر و یک نشانی

وی درباره اتفاقات بعد از مفقود الاثر شدن جانی نیز گفت: بعد از اینکه مفقود الاثر شد، بارها همراه برادر و خاله جانی به منطقه آمدیم و از تمامی افرادی که می‌شناختیم یا مسئولان یا مقام‌ها، همرزمانی که بعد از اسارت به میهن آمده بودند پرس و جو کردیم، اما دریغ از یک خبر و یک نشانی.

ستاری تصریح کرد: چندین‌بار به همراه برادر بزرگ جانی که نامش چارلی بود به منطق بازگشتم، جست‌وجو کردیم، اما خبری نشد و در نهایت امروز شنیدم چارلی هم چندی پیش به رحمت خدا رفته است. جست‌وجوهای ستاری البته بعد از برادر بزرگ جانی پایان نیافت و به همراه خاله جانی که از ارومیه به تهران می‌آمد ادامه داشت و خاله جانی نیز به رحمت خدا رفت.

همرزم شهید جانی بت اوشنا درباره مادر و پدر شهید نیز گفت: همانطور که قبلاً اشاره شد تا زمانی که جانی بود همیشه به خانه یکدیگر می‌رفتیم، اما بعد از مفقود الاثر شدنش این رفت و آمدها کمتر شد تا اینکه بعد از هفت یا هشت که از مفقود الاثر شدن جانی گذشته بود یکبار برادر کوچک جانی که نامش نیلسون بود را سرکوچه دیدم به او گفتم مرا می‌شناسی گفت نه؛ گفتم من دوست و همرزم جانی هستم؛ تا این را شنید گفت مادرم مدتهاست که می‌خواهد تورا ببیند.

وی در ادامه گفت: به همراه نیلسون رفتم منزلشان مادر جانی بسیار پیر و مریض بود و تا چشمش به من افتاد گریه کرد و پریشان شد، همان روز تصمیم گرفتم که دیگه منزلشان نرم چون احساس کردم با حضورم مادر جانی را اذیت می‌کنم.

ستاری درباره خانواده جانی گفت: امروز متوجه شدم که هر سه برادر جانی و پدر و مادرش و البته خاله جانی به رحمت خدا رفتند و به این ترتیب هیچ خانواده درجه یکی از اون نمانده است.

وی دوباره به منش و اخلاقمداری شهید جانی بت اوشانا اشاره کرد و گفت: واقعاً جانی فردی فوق‌العاده بود؛ مثلاً یک روز دیدم در اطراف پادگان فردی با جانی بلند صحبت می‌کند و وقتی نزدیک شدم یکی دیگر از دوستان گفت فلانی به جانی بد و بیراه گفت. برای همین پیش جانی رفتم و گفتم برای اینکه تنبیه شود، امشب می‌خواهم وی را نگهبان بگذارم؛ جانی گفت اصلاً این کار را نکن؛ من اصلاً یادم نیست که او چه گفته.

ستاری ضمن خاطره‌ای دیگر گفت: من به عنوان منشی کلاس بودم؛ برای توزیع درجه‌هایی که از ستاد آمده بود، به جانی گفتم 33 درجه آمده که 2 تا گروهبان دومی و 31 مورد گروهبان سومی است. من برای تو یک گروهبان دومی کنار گذاشتم، اما جانی یکباره عصبانی شد و گفت من پارتی‌بازی دوست ندارم.

وی درباره شهادت جانی بت اوشانا نیز گفت: بعد از آن دیگر قسمت نشد با جانی باشم؛ چون من مسیرم یک هفته قبل از مفقودالأثر شدن جانی تغییر کرده بود و به بیمارستان صحرایی اعزام شده بودم. بعد از اینکه از جانی خبری نشد، برگشتم اما هیچ خبری نبود و اکنون 39 سال است که از جانی خبر نداشتم تا امروز که در روزنامه دیدم پیکر جانی تفحص شده و او را  به معراج آوردند. اکنون آمدم تا دوباره دوستم، همرزمم، برادرم را در آغوش بگیرم.ش



لیست کل یادداشت های این وبلاگ